بـــــــــارونــــی


بيست سالگي

 

عقب تاكسي نشسته بودم كه خانمي همسن و سال خودم سوار شد و كنارم نشست.
راننده تاكسي، جوان لاغري بود كه ترانه‌يي را كه راديو پخش مي‌كرد زير لب زمزمه مي‌كرد.
جلوي تاكسي خانم ميانسالي نشسته بود كه داشت فاكتور خريدهايش را بررسي مي‌كرد، 
عقب تاكسي غير از من و خانم هم سنم مرد مسني هم نشسته بود كه آرام با موبايل حرف مي‌زد.

من و خانمي كه سوار تاكسي شد يك لحظه به هم نگاه كرديم و بعد به روبه‌رو خيره شديم.

خانمي كه كنارم نشسته بود نخستين عشق زندگي‌ام بود، از 21 سالگي تا 29 سالگي...

هشت سال...

چه هشت سالي... هردو ديوانه‌وار همديگر را دوست داشتيم...

تمام 20 سالگي‌مان... حالا كنار هم توي تاكسي نشسته بوديم و به روبه‌رو نگاه مي‌كرديم...

نه راننده، نه زني كه جلوي تاكسي بود، نه مردي كه طرف چپ من نشسته بود،
نه عابراني كه مي‌گذشتند و نه آدم‌هاي ماشين‌هايي كه از كنارمان مي‌گذشتند
هيچ كدام نمي‌دانستند كه من و خانمي كه كنارم نشسته بود سال‌ها عاشق هم بوده‌ايم...

 

ـــــــــــــــــــــــــ

سروش صحت

 

 

 


برچسب:, |

 

اشک و باران

 

چهار نفر توي تاكسي بوديم. چهار مرد سبيل كلفت. من و راننده جلو و دو مرد ديگر عقب.

راننده حدودا 60 ساله بود، سري تاس و آفتاب‌سوخته و بدني قوي و ورزيده داشت. يكي از مردهايي كه عقب نشسته بود 50 سالگي را رد كرده بود و خيلي چاق بود و مرد ديگر كه معلوم بود هنوز 30 سالش نشده صورت و بدني لاغر و استخواني داشت.

راننده گفت: «وقتي همه مسافران مرد هستند راحت‌ترند...» 

مرد لاغر پرسيد: «چرا؟»

راننده گفت: «راحت‌تره ديگه...، مي‌خواي جك بگي، ميگي... مي خواي آ‌واز بخوني، مي‌خوني، مي‌خواي بخندي، مي‌خندي... آدم راحت‌تره. مثلا من الان دلم مي‌خواد بخونم اگه زن تو تاكسي بود مي‌شد خوند؟ نه.» 

مرد لاغر گفت: «پس چرا نمي‌خوني؟»

راننده شروع كرد به خواندن. «اي كه بي تو خودمو تك و تنها مي‌بينم... هرجا كه پا ميزارم تو رو اونجا مي‌بينم...»

همين طور كه راننده داشت مي‌خواند مرد خيلي چاق شروع به گريه كردن كرد و اشـــك‌هاي درشتش روي لپ‌هاي بزرگش سر ‌خورد و پايين ‌آمد.

مرد لاغر پرسيد: «اِ... چي شده؟»

مرد چاق گفت: «هيچي... دلم گرفته.»

راننده پرسيد: «عاشقي؟»

مرد چاق گفت: «ولم كنيد.»

راننده گفت: «مرده‌شورشو ببرن كه وقتي عاشقي يه جوره، وقتي عاشق نيستي يه جوره ديگه.»

مرد چاق گفت: «جون هر كي دوست دارين ولم كنين.»

سكوت شد پس از چند لحظه مرد لاغر پرسيد: «بقيه‌اش و بخونه يا نخونه؟» 

مرد چاق گفت: «آره بابا بخون، بخون.»

راننده دوباره شروع به خواندن كرد. نمي‌دونم چرا همه‌ گريه‌مان گرفت.
مي‌خوانديم و گريه مي‌كرديم و تاكسي ما كه چهار نفر سبيل كلفت در آن آواز مي‌خواندند و اشك مي‌ريختند از لابه‌لاي ماشين‌ها مي‌گذشت و مي‌رفت. باران هم مي‌آمد...


ــــــــــــــــــــــــــــ

سروش صحت








برچسب:, |

 

عشق...


صدای تق تق کفشهای پاشنه بلندش که توی راهروی دانشگاه پیچید، ضربان قلبم ریتمشو تند تر کرد. امروز دیگه باید کار رو یه سره می کردم و بهش میگفتم که چقدر دوسش دارم. گل رز کوچیکی که از باغچه کنار حیاط دانشگاه چیده بودم رو توی دستم فشار دادم. حسابی عرق کرده بودم و داشتم هزار و یک سناریوی احتمالی رو تو ذهنم مرور میکردم. با اینکه میدونستم بارها عشق رو توی چشام دیده ؛ ولی هیچ وقت حتی جرات نزدیک شدن بهش رو نداشتم. توی اون سالها ، شجاعانه ترین کاری که توی زندگیم کرده بودم این بود که؛ توی کلاس ، نزدیک ترین صندلی رو بهش انتخاب کنم. بعضی وقتا هم که حس میکردم داره منو نگاه میکنه، همون وسط جزوه ای که استاد داشت می گفت؛ می نوشتم: میدونی چقدر دوستت دارم؟
با این همه، تو تمام روزایی که کنار هم درس میخوندیم، کمترین توجهی به من نمیکرد. نمیدونم مرض داشت یا چیز دیگه ای بود ولی حتی با همه اون پسرایی که با من بد بودن هم، فوق العاده صمیمی و مهربون برخورد میکرد.
هزار بار سعی کردم با بهونه های مختلف بهش نزدیک شم. اون وقتا خوش خط ترین پسر کلاس بودم و جزوه هام همیشه دست به دست بین پسر و دخترا می چرخید. اما اون ترجیح میداد جزوه پاره و پوره یکی دیگه از بچه ها رو بگیره. آرزوم بود که یه بارم به من بگه میشه جزوتون رو بگیرم؟
دیگه یه جوری شده بود که کل کلاس میدونستن من دیوونه شم. ولی خود بی همه چیزش محل سگ هم بهم نمیداد. اما این بار دیگه باید بهش می گفتم. باید تو چشاش نگاه می کردم و داد میزدم عاشقتم. صدای رسیدنش هر لحظه بلند تر و بلند تر میشد. دلشوره و دلهره و هر چی توش دل بود، نفسمو بند می آورد.
تو ذهنم داشتم با خودم کشتی میگرفتم که ای تف تو ذات لعنتیت. نترس دیگه. چقدر داری می لرزی؟ آروم باش. هیچی نمیشه.
ولی این دل صاب مرده مگه حرف حالیش بود!!! بازم نقشه امو عوض کردم و به خودم گفتم: تو راهرو جلوش راه میرمو گل رو میزارم رو لبه یکی از تراس ها. اگه ور داشت میرم باهاش حرف میزنم و بهش میگم که چقدر دوستش دارم.
اه . امان از این همه ترس و دلهره. اصلا وقتی صدای پاش رو میشنیدم مغزم هنگ می کرد و دیگه هیچ کدوم از قول و قرارهایی که با خودم گذاشته بودمو نقشه هایی که مرور کرده بودمو یادم نمی اومد. به زور از روی صندلی پت و پهنی که خودمو ولو کرده بودم روش، بلند شدمو تو مسیری که داشت میومد آروم به راه افتادم. سرمو برگردوندم و نگاش کردم. دلم هری ریخت. شاخه گل رو یه جوری تو دستم جابجا کردم که ببینتش. بازم سرمو برگردوندم و نگاش کردم و یه جوری که ببینه شاخه گل رو گذاشتم رو لبه تراس و آروم به راه رفتنم ادامه دادم.

چند قدمی که برداشتم، صدای قدم هاش قطع شد. هر چی گوش تیز کردم دیگه نمی تونستم بشنومشون. تو ذهنم داشتم فکر میکردم که حتما واستاده گل رو برداره. به آرومی سرمو برگردوندم و خشکم زد. هیچ اثری ازش نبود. انگاری آب شده و رفته بود تو زمین. به لبه تراس نگاه کردم. گل رز کوچیک و پژمرده ام؛ داشت زیر آفتاب جون میداد. فکر کنم وقتی دید که من گل رو براش گذاشتم، راهش رو به یه راهروی دیگه کج کرده!

توی اون حال و هوا نمیدونم چطوری شد که یهویی یکی دیگه از دخترای دانشگاه سرو کله اش پیدا شد. گل رو برداشت و بو کرد. یه لبخندی بهم زد و چند قدمی اومد سمتم. صورتش رو به گوشم نزدیک کرد و گفت: هیچ میدونی چقدر منتظر این لحظه بودم؟ نفساش گوشمو قلقلک داد. بی اختیار لبخند زدم. صدای قدمهاش به آرومی دورتر و دور تر شد.

به داستان میان قدم های آمده و قدم های رفته فکر میکنم . نجوای دکتر شریعتی در گوشم تکرار می شود :
من تو را دوست دارم..
تو دیگری را..
و دیگری دیگری را..
و این چنین است که ما تنهاییم..





برچسب:, |

 

دهم خرداد

 

اول این عکسو ببین
شاهکار هست بخدا 
چقد حرف توش هست ...
یاد چیزی نمیوفتی ؟
هر وقت میبینمش نیم ساعت خیره میشم بهش
حتی از اونی که رو صفحم هست بیشتر دوسش دارم

اما...

10 خرداد ...
خوب بود
خوب بود اما خیلی کم بود
شاید به قول خودت چون کم بود خوب بود
راستم میگی تجربه نشون داده بیشتر از این مغزم رد میده و اتفاقای بدی میوفته ( لبخند )

اما هرچی که بود بهترین روز تو این دو سال بود

ما هیچوقت قرار نبود تا ابد با هم باشیم

یعنی ازین حرفا نبود اصلا بینمون
ولی فکر نمیکردم اینجوری شه روز اخر
انقد سخت و تلخ ...
بهت قول دادم ، مردونه 
میدونم به قولام اعتباری نیست اما اینبار فرق داشت قولم و مطمئن باش
شاید از نظرت بی ارزش باشه الان ولی این از نظر من بیشترین کاری بود که میتونستم کنم...
ببخش که بیشتر از این در توانم نیست

کاش توام این قول رو میدادی
از سر شب اومدم خونه به هر بهانه ای گریه کردم 
تا الان که ساعت 2 و خورده ای هست و احتمالا خوابی
دیگه همه خوابن و راحت میتونم بترکم
میدونی ؟ خیلی وقت بود گریه نکرده بودم
دیگه داشتم میترسیدم 
از خودم ، از دلی که فکر میکردم سنگ شده
به خودم امیدوار شدم . هه
حرف زیاده اما اینجا هم دستام نمیکشه که بخوام تایپ کنم
بالاخره یا زبون نباید بکشه یا دست یا مغز یا ... 
فعلا تا همینجا باشه ...
هرچی یادم بیاد مینویسم اینجا حتما
دیگه نصیحت نکنم درسات رو بخون !!!!!!!!!!
هر هر هر گارپوز
نیشتو ببند باو 


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


تو نیستی که ببینی ،
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم ...

تو نیستی که ببینی
چگونه از دیوار جواب می‌شنوم ...!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


" آنان که با خاطره ای خوش از هم جدا می شوند ، هرگز از هم جدا نمی شوند "







برچسب:, |

 

خرداد...

 

چقد سوت و کور شده اینجا 

مثل دنیا این روزای خودم ...

 

 

 

 

 

 

 


برچسب:, |

 


جهنم چیست ؟ جهنم یعنی خود ، جـــهنم تنهایی است ، و دیگران چـــیـــزی جز سایه هائی بیش نیستند . چیزی برای گریختن وجود ندارد . هیچ چیزی برای گریختن . ما همیشه تنهائیم ...

 

 

یک گاو

 

فروردين 1400
اسفند 1399
بهمن 1399
دی 1399
آذر 1399
آبان 1399
مهر 1399
شهريور 1399
مرداد 1399
تير 1399
خرداد 1399
فروردين 1399
اسفند 1398
بهمن 1398
دی 1398
آذر 1398
شهريور 1398
تير 1398
خرداد 1398
فروردين 1398
اسفند 1397
بهمن 1397
دی 1397
آذر 1397
تير 1397
خرداد 1396
اسفند 1395
تير 1395
خرداد 1395
اسفند 1394
مهر 1394
شهريور 1394
مرداد 1394
تير 1394
خرداد 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
مرداد 1393
تير 1393
خرداد 1393
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
فروردين 1391
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
خرداد 1390
بهمن 1389

 

تنها
تکیه گاه
پیله
غم
تو
دعوت
خواب
گوه
.
مغازه
غم
تنها در جمع
دعا کن
۲۷ سالگی
تو تیغ باش
گناهکاری
هنوزم
شد
قلب پرنده
.

 


کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

لبابلابابابالبابل

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->