چيزهايي ديدم در روي زمين: كودكي ديدم، ماه را بو مي كرد. قفسي بي در ديدم كه در آن، روشني پرپر مي زد. نردباني كه از آن ، عشق مي رفت به بام ملكوت. من زني را ديدم ، نور در هاون مي كوفت. ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزي بود، دوري شبنم بود، كاسه داغ محبت بود. من گدايي ديدم، در به در مي رفت آواز چكاوك مي خواست و سپوري كه به يك پوسته خربزه مي برد نماز. بره اي ديدم ، بادبادك مي خورد. من الاغي ديدم، ينجه را مي فهميد. در چراگاه «نصيحت» گاوي ديدم سير. شاعري ديدم هنگام خطاب، به گل سوسن مي گفت: «شما»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سهراب سپهری
|