صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
میگفت ... |
|
میگفت خدا ما رو خلق کرده
که اگه خوب بودیم ببره بهشت اگه هم که نه ببره جهنم .
نفهمیدم این خدایی که این میگه با ما شوخی داره یا با خودش !
ــــــــــــــــــــــــــــــ
صادق هدایت
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
کسی خواهد آمد ... |
|
کسی خواهد آمد ...
به این بــیــنــدیــــش
هیچ پیامی آخرین پیام نیست
و هیچ عابری آخرین عابر
کسی مانده است که خواهد آمد
باور کن
کسی که امکان آمدن را زنده نگه میدارد ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نادر ابراهیمی
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
همین ... |
|
یادمه هشت سالم بود
یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوییت ،
ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم
وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون
خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون
و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن
من رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن
واسه همین تو صف موندم ...
ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن
و منی که قواعدو رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود
الان پنجاه سالمه
اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد
خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم
ولی در نهایت من چیزی ندارم
و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزا رو زیر پا میذارن
از بیسکوییتای تو دستشون لذت میبرن
از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست
که خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکوییتای زندگی ؟
اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو
با بیسکوییتای توی دستت میسنجند ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پرویز پرستویی
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
گذشته ها ... |
|
گـــذشــتـــه هـا رو دوره کــــن
روزای خوبــمــون گــذشــت ...
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
دوری ... |
|
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﺷﺪﯾﻢ ﭼﺘﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ﺩﻭﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﻻﭖ ﺷﻠﻮﭖ ﻫﺎﯼ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﯾﺪﯾﻢ
ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﻄﻮﺭ؟ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﻨﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﭼﺘﺮ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﻣﻦ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﺷﺪﻡ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﻦ ﺧﯿﺲ ﻧﺸﻮﻡ ﻭ ﺷﺎﻧﻪ ﺳﻤﺖ ﭼﭗ ﺗﻮ ﮐﺎﻣﻼ ﺧﯿﺲ ﺑﻮﺩ .
ﻭ ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﭼﻄﻮﺭ؟ ﮔﻔﺘﯽ ﺳﺮﺕ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺳﺮﻣﺎ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﭼﺘﺮ ﺭﺍ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﺧﻮﺩﺕ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﻭ ﺷﺎﻧﻪ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﮐﺎﻣﻼ ﺧﯿﺲ ﺷﺪ .
ﻭ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺶ ﺭﺍ ﭼﻄﻮﺭ؟ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭼﺘﺮ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺁﻣﺪﯼ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﭼﺘﺮ ﺗﻮﯼ ﭼﺶ ﻭ ﭼﺎﻟﻤﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ ﺩﻭ ﻗﺪﻡ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﯾﻢ . . .
ﻓﺮﺩﺍ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﻢ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﻭ ...
ـــــــــــــــــــ
علی شریعتی
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
آلزایمر ... |
|
پیرمرد که شوم
شاید ﺁﻟــﺰﺍﯾﻤــﺮ ﺑﮕﯿﺮﻡ
و تو ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ به ﻣﻦ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﯽ و ﺑﮕﻮﯾﯽ :
" ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ "
شاید برایم ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﺎﺷﺪ
ﻭ ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ دخـترم ﻫﺴﺘﯽ
ﻭ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﯿــﻮﻓﺘﺪ که ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ پسری هستم
که ﻣﻮﻫﺎﯾــﺶ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺕ
ﺳﻔﯿﺪ ﺷﺪ ...
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
خدا کریم نبود ... |
|
تو را به گریه قسم ... بازگرد ، آن بوسه برای آنکه خداحافظی کنیم نبود
من و تو دور شدیم و خدا نگاه نکرد من و تو دور شدیم و خدا کریم نبود ...
ـــــــــــــــــــــــــــــ
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
ایمان ... |
|
خورشید مــــــُـرده بود
و هـیــچــکــس نمیدانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلب ها گریخته
ایمان است ...
ــــــــــــــــــ
فروغ
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
آغوش من |
|
ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻦ ﺧﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺧﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ :
ﺩﺍﺭﯼ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﯽ ؟ ﺑﻬﺶ ﻣﯽﺧﻨﺪﻡ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ : ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺯ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﯾﻢ ؟
ـــــــــــــــــــ
عباس معروفی
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
باز هم باران ، باز هم پاییز ! |
|
بـــــــاران را دوســـت دارم چون رفتن بلـــد نیست فــقــط می آ ید ...!
چه بارونی داره میاد ... بارون و پاییز ...
هیچ چیزی تو دنیا از این زیباتر نیست هیچ چیزی هم از این غم انگیزتر نیست ... تو این دنیای گوه گرفته چه آرامش خاطری داره این صحنه چه عجیب آدمو میبره اینور و اونور قبلا همه حرفارو زدم هرچی بگم تکراریه فقط باید لذت برد فقط باید نگاه کرد و لذت برد فقط باید عاشقانه نگاه کرد به این صحنه حتی اگه وسط جنگل و طبیعت نباشی حتی اگه وسط شهر پــُر از آهن و دود باشی فقط باید پاییز لعنتی باشه تا اینجوری باشی اگه به خاطر سه چیز بخوام خداروشکر کنم قطعا یکیش اینه که فصل پاییز رو خلق کرده یا آفریده یا نمیدونم ... لبخند
گیسوانت زیر باران ، عطــر گندمزار ... فکــرش را بکن ! با تو آدم مست باشد ، تا سحر بیدار ... فکرش را بکن !
در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سالها بوسه و گریه ، شکوه لحظهی دیدار ... فکرش را بکن !
سایهها در هم گــره، نور ملایـــم ، استکان مشترک خنده خنده پر شود خالی شود هربار ... فکرش را بکن !
ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــرهای را در تنــم پنهــان کنم دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار ... فکرش را بکن !
خانهی خشتی ، قدیمی ، قل قل قلیان ، گرامافون ، قمر تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار ... فکرش را بکن !
از سمــاور دستهایت چای و از ایوان لبانت قند را ... بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار ... فکرش را بکن !
اضطراب زنگ ، رفتم وا کنم در را ، کـــه پرتم میکنند سایهها در تونلی باریک و سرد و تار ... فکرش را بکن !
ناگهان دیوانهخانه ... وَ پرستاری که شکل تو نبود قرصها گفتند : دست از خاطرش بردار ! فکرش را نکن !
ملال پنجره را ، آسمان به باران شست چهار چشم غبارینش ، از غباران شست
از این دو پنجره اما ، از این دو دیده ی من ، مگر ملال تو را می شود ، به باران شست؟
امان نداد زمان تا منت نشان بدهم که دست می شود از جان ، به جای یاران شست
گذشتی از من و هرگز گمان نمی بردم که دست می شود اینسان ، ز دوستاران شست
تو آن مقدس بی مرگی ، آن همیشه ، که تن ، درون چشمه ی جادوی ماندگاران شست
تو آن کلام که از دفتر همیشه ی من تو را نخواهد ، باران روزگاران شست ...
ــــــــــــــــــــــ
حسین منزوی
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
مردمان عجیب ... |
|
میان این مـــَــردمــان عـجـیـب و غـریـب زندگی می کنم . هیچ وجه اشتراکی بین ما نیست , من از زمین تا آسمان با آنــها فرق دارم
ولی ناله ها , سکوت ها , فحش ها , گریه ها و خنده های این آدم ها همیشه خواب مـــرا پـــر از کــابوس خواهد کرد...
ــــــــــــــــــــــــ
صادق هدایت
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
برف می بارید ... |
|
برف میبارید ... جای پاها تازه بود اما برف میبارید باز میگشتم برف میبارید جای پاها دیده میشد ، لیک برف میبارید باز میگشتم برف میبارید جای پاها باز هم گویی دیده میشد لیک برف میبارید برف میبارید، میبارید ، میبارید . جای پاهای مرا هم برف پوشاندهست ...
ـــــــــــــــــــــــــ
اخوان ثالث
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
بیست سال بعد ... |
|
دیدم او را آه بعد از بیست سال گفتم این خود اوست ؟ یا نه دیگری ست چیزکی از او در او بود و نبود گفتم این زن اوست ؟ یعنی آن پری ست ؟
هر دو تن دزدیده و حیران نگاه سوی هم کردیم و حیران تر شدیم هر دو شاید با گذشت روزگار در کف باد خزان پر پر شدیم
از فروشنده کتابی را خرید بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد خواست تا بیرون رود بی اعتنا دست من در را برایش باز کرد
عمر من بود او که از پیشم گذشت رفت و در انبوه مردم گم شد او بازهم مضمون شعری تازه گشت باز هم افسانه مردم شد او ...
ــــــــــــــــــــــــــ
حمید مصدق
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
باران ... |
|
بارانی مورب در نیمروزی آفتابی هیچ اتفاقی نیافتاده است تنها تو رفته ای اما من قسم می خورم که این باران ؛ بارانی معمولی نیست حتما جایی دور دریایی را به باد داده اند
ـــــــــــــــــــــــــــ
رسول یونان
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
انسان |
|
من عاشق اون دیالوگــــه پدرژپتو به پینوکیو هستم که میگه : پینوکیو چوبی بمون ، آدما دلشون از سنگه ، دنیاشون اصلا قشنگ نیست
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
یا مهـــــــــدی |
|
تـــــــــــو رو حتی تو رویامم ندیدم
ولی یه عمره جات خالیه پیشم،
ندیدمت چه احساس غریبی ..
ندیدمو برات دلتنگ میشم !
فقط بگو کدومــــــ هفته کدوم روز
کجا منتظر رسیدنت شمــــــــــــ
میخوام کاری بدم دست خودم که !
خودم بهونه ی اومدنت شم ..
سپردی دست کی پیراهنتو .. ؟
که یه عمره برامون نمیاره ..
چه بوی نرگسی میپیچه اینجا،
اگه این باد سرگردون بزاره !
بیا تا کفترا دورت بگردن ..
براشون هر قدم دونه بپاشم ،
چراغون میکنم پس کوچه ها رو،
شاید قسمت بشه اینجا جمعه باشی ..
فقط بگو کدومــــــ هفته کدوم روز
کجا منتظر رسیدنشمــــــــــــ
میخوام کاری بدم دست خودم که !
خودم بهونه ی اومدنت شم ..
سپردی دست کی پیراهنتو .. ؟
که یه عمره برامون نمیاره ..
چه بوی نرگسی میپیچه اینجا،
اگه این باد سرگردون بزاره !
شعر : حدیث دهقان
خواننده : علی لهراسبی
|
برچسب:یا مهدی,امام زمان,عکی,انتظار,عطر نرگس,گل زهرا,شعر,عشق,باران,بارونی, |
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
پاییــــــــــــــــــــز |
|
پاییــــــــز
ای بهار برگ ریز
ای صدای قـلب مـن
ای گلشــن آشنــایـــی
چقدر به تو وابستــه ام
در اولین شـب زمستـــان دلم برایت تنگ میشود
و
گونه هایم
خیابان نمناک یک شب پاییزیست
به یاد دارم
شب هایی را که تا سحر
در خیابان های این شهر پاییزی
در زیر بغض ابرهایت قدم بر میداشتم
و خاطرات شیرین درد را با تو تکرار میکردم
و سحر گاه،رفتگر الاف
خاطرات را جارو میکردو به جوی میسپرد
و غرش آسمانت
در هنگام آشتی دو برادر
کاش میدانستم به کجا خواهی رفت
تو بر من فریاد میزدی و من..
فقط می باریدم
تو رفتی
و من به پاس آن شب ها میبارم
پاییز لعنتی
بهانه ی شب های دلتنگی
خدافظ
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
انتظار |
|
همین عکس با طرح متفاوت
|
برچسب:انتظار,عشق,عاشق,جدایی,منتظر,قطار,والپیپر,زندگی,باران,بارانی, |
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
تنهایی |
|
کاش گرگی می آمد و دستان سفید کرده اش را نشانمان می داد
و در را برایش باز می کردیم
لعنتی ! در این خانه را گرگ ها هم نمی زنند دیگر
*******************************
گریه کن !!!!
تسکین
هر که آید گوید
گریه کن، تسکین است
گریه، آرام دل غمگین است
چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم
ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم
***********************************
کمی زود بود، ولی...
دعایت گرفت مادر بزرگ !
پیر شدم... !!
**********************************
این روزها شیرین میزنم ؛ بی آنکه پای فرهادی در میان باشد
*****************************
دلم میخواد یه نفر ازم
بپرسه که چطوری؟
بگم...خوبم
بغلم کنه و بگه دروغ بسه...
چی شده؟؟
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
|
|